آغاز این روایت به شیوهای نامعمول است. نویسنده یا راوی از همان ابتدای کار، با استفاده از تکنیک فراداستان، هم حضور خود را اعلام میکند، هم قصه بودن روایت، در مقابل واقعی بودن، و حتی نیز چگونگی شکلگیری روایت، که تلفیقی است از بازآفرینی داستانهایی که به خاطرهی جمعی ملی و جهانی پیوستهاند با ویژگیهای زندگی معاصر. این شگرد به داستانهای مدرن و پستمدرن تعلق دارد و حضورش در ادبیات کودک و نوجوان نادر است. استفاده از این شگرد به نوسان تمرکزگرایی و تمرکززدایی ذهن مخاطب کودک یاری رسانده، حتی وی را برای اشراف بر روایت توانمند میسازد. برای نیل بهتر به این هدف، از بینامتنیت بهرهگرفتهشدهاست ← ارجاع به داستان حسن کچل. این شگرد نه تنها ذهن آن گروه از کودکان مخاطب که داستان حسن کچل را شنیده و خواندهاند، فعال میسازد و با تداعی بازیگوشیهای آن شخصیت، آمادهی ورود به داستانی میشوند که حدس میزنند از عناصر برجستهاش بازیگوشیهای شخصیت اصلی است؛ بلکه آن گروه از کودکانی را که تا کنون با داستان ذکرشده برخورد نداشتهاند، ترغیب و تشویق به پیگیری برای خواندنش میکند.
علاوه بر نکتههای ذکرشده، ظهور غیرمنتظرهی شخصیت داستان، "سهراب"، که عامدانه در سن 8سالگی (یعنی همان سن کودکان مخاطب بازی) و در کنار پدرش، رستم، (برخلاف داستان اصلی شاهنامه که سهراب پدر خود را از بدو تولد تا میدان نبردشان نمیبیند.)، علاوه بر ایجاد همذاتپنداری قویتر، موجب پدیدارشدن احساس قدرت در آنها میشود. چرا که با اعتمادبهنفس و جسارت، با نمایش آگاهی و توانایی خود، نویسنده/راوی داستان را که تا کنون در ادبیات، سلطه با وی بوده است، کنار میزند و خود، روایت ماجرا را پی میگیرد.
هرچند این شگرد تا کنون در نیمه یا پایان داستانهایی استفادهشدهاست، اما بهرهگیری از آن، در همان ابتدا روایت، کاری بسیار کمسابقه است که در این داستان ارایهشدهاست.
حضور دیوها که یادآور بازماندگان دیوهای سفید شاهنامهای هستند، نه تنها ارتباط بینامتنی داستان را پررنگتر حفظ میکند، بلکه از آنجا که حیواناتی عجیب هستند و حتی متعلق به اسطورهها، در برقراری ارتباط با مخاطب کودک و جذب وی موفقتر عمل میکنند. این مسئله در نظریات مربوط به ادبیات کودک تأییدشدهاست.
روایت این بازی دارای سپیدنویسی/گوییهایی است که فضا را برای فعال شدن ذهن کودک مخاطب آماده ساخته، به وی اجازهی حدسزدن رویدادها را میدهد، که این مسئله علاوه بر توانمند کردن یا حداقل فعال کردن ذهن کودک در تفکر منطقی، انتزاعی، خلاق و حتی انتقادی، وی را ترغیب میکند که حتی پس از اتمام روایت و بازی، خود نیز همچون سهراب قصهپرداز با بهرهگیری از رویدادهای روزانهی خود، داستانهای تاکنون خوانده یا شنیده و قدرت تخیلش، آغاز به قصهپردازی کند.
همچنین در این داستان پیشنهاداتی ارایه میشود که در صورت امکان اجرایی شدن، مفید به نظر میرسند؛ چه برای بازیهای بیخطر و مفید کودکانه: نقاشی کردن مفاهیم و روایتها با چوب بر زمین مدرسه، کوچه و...، و چه برای یادگیری مفاهیم جدید: زنگ آشنایی با مفاهیم جدید در مدارس، همچون مفهوم مشارکت و...
در این روایت هرچند سرعت یادگیری دیوها زیاد نیست و اشتباهاتشان تکرارشدنی است، اما شخصیتهای اصلیتر که سهراب و بچهدیوی همسنوسال سهراب هستند، تواناییهایی حتی تا حدودی بیشتر از سن خود دارند و کودک مخاطب هم با آنها احساس همذاتپنداری میکند و همراه با آنها در موفقیتها و تواناییها، احساس پیروزی، شادمانی، اعتمادبهنفس و قدرت میکند، از اشتباهات یا به بیان بهتر تجربیات درس میآموزد و در کنشها بهتر از پیش دیده میشود.
نکته ی قابل توجه دیگر در این روایت و بازی، غیاب دشمن و درگیری فیزیکی و حتی توطئه است که با توجه به اثرگذاریهای بد حذف شده، با حضور اختلافهای گوناگونی همچون نژادی، اخلاقی، عقیدتی و... جایگزین شدهاست. مخاطب نهفته در این اثر، کودکی درنظرگرفتهشدهاست که نه تنها کنجکاو کسب دانش و تجربیات جدید است، بلکه از پیشینهی ذهنی خوبی نیز برخوردار است. البته با تمرکز بر اهمیت ارتقای تواناییهای شناختی کودکان، تمام گروه مخاطبان درنظرگرفتهشدهاند. در این بین، غلبه با گفتمان، صبر و تأمل در زدودن مشکلات و اختلافهاست که در تکمیل اهداف نهاد مربوطه، شهرداری، قرارگرفتهاند. همچنین، طنز نهفته در این اثر، لذتبخشی آن را تقویت میکند.